ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

گل پسرم قند عسلم

مریض شدن گل پسر

پسرنازنینم چند روزه حالت خوب نیست یه روز سرماخوردگی یه روز اسهال یه روز استفراغ  دیشب هم تا صبح تو تب میسوختی خدای من چقدر اذیت شدی مامان  دیشب تا صبح بالا سرت نشستم و مدام تبتو اندازه میگرفتم الهی برات بمیرم که زبون هم نداری دردتو بگی چقدر این چند روزه لاغر شدی خیلی بی حالی و هیچ غذایی هم نمیتونی بخوری الآن یه کم حالت بهتره و خوابیدی من قربون خواب نازت برم  خدای مهربون کمک کن پسر نازم زود خوب بشه ...
31 ارديبهشت 1391

دندان جدید

ابوالفضل جان باالاخره بعد از چند روز بی قراری دوتا دندون بالات هم رشد کردن و حالا چهار دندون ناز و خوشکل داری مامان فدای هر چهارتا دندونت میشه.
19 ارديبهشت 1391

شکسته شدن دست بابایی

ابوالفضلم چند روز پیش انگشت دست راست بابایی تو باشگاه شکسته شد و مجبور شد یه عمل جراحی کوچک رو دستش انجام بده. بخاطر همین نمیتونه زیاد شما رو بغل کنه و باهات بازی کنه تو هم بهونه بابا رو میگیری البته بابا خیلی سعی میکنه با توبازی کنه تا بهت سخت نگذره ولی تو بازم راضی نمیشی و دوست داری همش بغل بابا باشی و باهاش بازی کنی. برای بابا دعا کن تا زود خوب بشه و باپسر گلم بازی کنه  خدایا زود بابایی رو خوب کن .
19 ارديبهشت 1391

بدون عنوان

سلام عسل مامان. این روزها بزرگ شدنت را بیشتر حس می کنم . این روزها می بینم که چقدر چیز های جدیدی یاد گرفتی. این روها دستتو به نشانه ی خدا حافظی تکان میدی. عاشق بیرون رفتن از خونه هستی. از جاهای شلوغ خیلی خوشت میاد. کمی هم بازیگوش شدی و همه ی بچه های بزرگتر از خودتو هم کتک می زنی. این روز ها حس استقلال طلبیت گل کرده و دوست داری بعضی از کارها مثل غذا خوردن رو خودت انجام بدی . اما وابستگیت به مامان و بابا بیشتر شده و دوست داری همیشه تو پیش مامان باشی . ...
9 ارديبهشت 1391

اولین دندان

پسرگلم اینو ننوشتم چون وقت نکردم  اما حالا میگم ; عصر روز هشتم فروردین بود که من متوجه شدم که یکی از دندون های قشنگت جوونه زده . یعنی در سن 9 ماه و 8 روزگی . چند روز بعد هم دندون کناری و الآن شما دو تا دندون قشنگ داری. که موقع خندیدن واقعا جذاب میشی.                         من فدای دندونات بشم  ...
9 ارديبهشت 1391
1